نوبسنده :پگاه
قسمتی از این رمان زیبا :
نیمه های شب صدای جلوه گفتنش توی گوشم طنین می اندازد و خیسی لبهایش به تمام صورتم خنکا
می دهد...میان خواب و بیداری چشم می گشایم..روی تخت نشسته و تقریباً در آغوشم گرفته...فکر می
کنم خواب می بینم...اما بوسه ای که به گردنم می زند هشیارم می کند...به صورتش دست می کشم .
به موهای نامرتبش...خوابالود زمزمه می کنم:
-چی شده کیان؟؟؟
محکمتر فشارم می دهد و می گوید: