نوشته yashar کاربر نگاه دانلود
خلاصه:
چی باید جوابشو میدادم روبروی من توی چشم من نگاه کرد و گفت دیگه نمیخوامت اونقدر محکم و رک گفت که یخ کردم خب باید میرفتم دیگه برام راهی نزاشته بود هربارکه کار به اینجا میکشید
میگفتم بزار یه روز که گذشت بهش زنگ میزنم براش توضیح میدم اما اینبار
جوری گفت نمیخوامت که احساس کردم درونم چیزی مثل شکستن شیشه مثل خورد شدن
یه ظرف کریستال قدیمی از گنجه مادر بزرگ مهربونم صدا کرد
صدایی که حالا منو اونقدر حیرون کرد اونقدر حیرون کرد که وایستادم نه رو پاهام رو حرفم حرفی که سالها پیش بهش قول داده بودم ..پایان خوش
قسمتی از داستان